نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

خاطرات این روزا

سلام رضا جونم الان که دارم برات می نویسم شما از پیش اومدی ناهارخوردی و آروم جلوی تلویزیون خوابیدی این روزا که پیش دبستانی می ری خوابت خیلی خوب شده و انقده خسته ای که سریع خوابت می بره (گو اینکه صبحا هم ساعت 6 بیدار می شی و به بابا می گی زود بریم که الان صف می بیندن من دیر می رسم) ولی توی این مدت که هنوز یک ماه  نشده شما دو بار سرماخوردی و مرتب نتونستی بری عزیزم این روزا سوالای بی جوابت هم زیاد شده مثله خدا رو کی درست کرده؟ ما چه جوری درست شدیم؟ آفریدن یعنی چی؟ شیطون چیه؟ خدا دهن و چشم و ابرو و گوش داره؟ خدا خیلی بزرگه از درختا و اینا هم بزرگتر؟و.... امروز هم پرسیدی که مامانی بچه ها چه جوری درست می شن؟ گفتم خدا ...
29 مهر 1392

سالروز معجزه

امروز مصادف با یک از معجزات پیامبراعظم حضرت محمد صل الله علیه وآله و سلم است.      امروز 27 مهرماه 1392 هجری شمسی برابر با 13 ذی الحجه 1434 هجری قمری است. در شب 14 ذی الحجه واقعه شق القمر به اعجاز پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در مکه رخ داد.[ فیض الاعلام ص 120] برخی نیز قائلند که این واقعه  18 همین ماه به وقوع پیوسته است[وقائع الشهور ص 231]   حکایت شق القمر قریش از آن حضرت خواست تا معجزه ای برای آنها بیاورد، حضرت نیز با انگشت اشاره به ماه کرد، و به قدرت الهی ماه دو نیم شده و باز به هم پیوست. آیه 1 سوره مبارکه قمر نیز به این معجزه اشاره دارد:« اقْتَرَ‌بَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ ا...
27 مهر 1392

عرفه

  عرفه روزي است كه خدا درهاي مغفرت و بخشش و رحمتش را بر روي بندگان خود  مي گشايد. خدايا! كمكم كن تو را به خاطر خودت دوست داشته باشم، نه به خاطر خودم و نه به خاطر ترس از عذاب آخرت. ...
23 مهر 1392

جشن شکوفهء من

سلام پسرم سللام عسل مامان سلام شکوفهء من وای مامانی باورم نمی شه الانه نیستی خونه و رفتی پیش دبستانی باورم نمی شه پسرم اینقده زود مرد شده آره خوشگلم الان شما رفتی سر کلاست توی پیش دبستانی علم و الهدی من دارم برات از اولین روزت که دیروز بود می نویسم قربونت برم که دیروز خیلی زود و بدون غر و غر از خواب بیدار شدی و با ما نشستی سر سفره و شیرت رو خوردی و دیر دیرات می شد که بری حتی بابا که رفت پایین تا ساعت بزنه و ساعت 8 بیاد که ببردمون شما دیگه طاقت نداشتی و می گفتی مامان بیا با هم بریم دیگه دیر می شه البته تنها شما نبودی که انقده هول بودی من از دیشبش خوابم نبرده بود و دائم از خواب می پریدم و می ت...
1 مهر 1392
1